سلام
من یه دختر 27 سالم از بچگی خیلی با پدر و مادرم مشکل داشتم که البته گذشته هرچی بوده باهاش کنار اومدم ولی الان دیگه نمیتونم با شرایطم کنار بیام تو سنی هستم که احتیاج به آرامش دارم دیگه از حرص خوردن و جنگیدن سر هر موضوع پیش پا افتاده ای خسته شدم واقعا احساس بدبختی میکنم، پدرو مادرم خیلی منو محدود میکنن اینکه میگن نمیتونم بدون اجازشون آب بخورم در مورد من اصلا جمله اغراق آمیزی نیس من حتی واسه اینکه یه شکلات بخورم یا حموم برم باید اجازه بگیرم درباره هر هزارتومنی که خرج میکنم باید توضیح بدم درصورتی که خودم درامد دارم، اجازه ندارم حتی یه دوست داشته باشم که تلفنی باهاش حرف بزنم خودشونم منو دوست ندارن بارها بهم اینو گفتن و ثابتش هم کردن انقد دعوام کردن و ازم ایراد گرفتن که اعتماد بنفس ندارم احساس میکنم آدم بی ارزشی ام کمبود محبت دارم، افسردگی گرفتم دلم میخواد میتونستم مستقل شم ولی متاسفانه فرهنگ بد جامعمون و درامد کمم هم با خانوادم همدستن،
فقط دوتا راه واسه حل مشکلام به ذهنم میرسه: یکی اینکه ازدواج کنم هم از این خونه برم هم کسیو داشته باشم که بهم محبت کنه بعد این همه سال یه ذره عشق احساس کنم، ولی به دلیل اینکه به یه نفر علاقه مندم و شرایط ازدواج نداره نمیتونم به هیچ مرد دیگه ای فکر کنم (بگذریم که اون هم بهم بی توجهی میکنه و گاهی فکر میکنم اونم منو نمیخواد و از دستش خیلی عذاب میکشم ولی چیکار کنم دوسش دارم)
راه حل دوم مرگه هرچی بیشتر بهش فکر میکنم مطمئن تر میشم که بهترین راهه برام